دنیای حرام | ... | ||
هشدار از دنيا پرستى
همانا من شما را از دنياى حرام مى ترسانم زيرا؛ در كام شيرين، و در ديده انسان سبز و رنگارنگ است، در شهوات و خواهشهاى نفسانى پوشيده شده، و با نعمتهاى زود گذر دوستى مى ورزد، با متاع اندك زيبا جلوه مى كند، و در لباس آرزوها خود را نشان مى دهد، و با زينت غرور خود را مى آرايد، شادى آن دوام ندارد، و كسى از اندوه آن ايمن نيست.
دگرگون شونده و ناپايدار، فنا پذير و مرگبار، و كشنده اى تبهكار است، و آنگاه كه به دست آرزومندان افتاد و با خواهشهاى آنان دمساز شد مى نگرند كه جز سرابى بيش نيست كه خداى سبحان فرمود: «زندگى چون آبى ماند كه از آسمان فرو فرستاديم و به وسيله آن گياهان فراوان روييد سپس خشك شده، باد آنها را پراكنده كرد و خدا بر همه چيز قادر و تواناست». كسى از دنيا شادمانى نديد جز آن كه پس از آن با اشك و آه روبرو شد. هنوز با خوشى هاى دنيا روبرو نشده است كه با ناراحتيها و پشت كردن آن مبتلا مى گردد، شبنمى از رفاه و خوشى دنيا بر كسى فرود نيامده جز آن كه سيل بلاها همه چيز را از بيخ و بن مى كنند. هر گاه صبحگاهان به يارى كسى برخيزد، شامگاهان خود را به ناشناسى مى زند، اگر از يك طرف شيرين و گوارا باشد از طرف ديگر تلخ و ناگوار است. كسى از فراوانى نعمت هاى دنيا كام نگرفت جز آن كه مشكلات و سختى ها دامنگير او شد، شبى را در آغوش امن دنيا به سر نبرده جز آن كه صبحگاهان بال هاى ترس و وحشت بر سر او كوبيد، بسيار فريبنده است و آنچه در دنياست نيز فريبندگى دارد، فانى و زودگذر است، و هر كس در آن زندگى مى كند فنا مى پذيرد. روش برخورد با دنيا
كسى كه به قدر كفايت از آن بردارد در آرامش به سر مى برد، و آن كس كه در پى به دست آوردن متاع بيشترى از دنيا باشد وسائل نابودى خود را فراهم كرده، و به زودى از دست مى رود. بسا افرادى كه به دنيا اعتماد كردند، ناگهان مزه تلخ مصيبت را بدانها چشاند و بسا صاحب اطمينانى كه به خاك و خونش كشيد. چه انسان هاى با عظمتى را كه خوار و كوچك ساخت، و بسا فخر فروشانى را كه به خاك ذلّت افكند. حكومت دنيا نا پايدار، عيش و زندگانى آن تيره و تار، گواراى آن شور، و شيرينى آن تلخ، غذاى آن زهر، و اسباب و وسائل آن پوسيده است. زنده آن در معرض مردن، و تندرست آن گرفتار بيمارى است، حكومت آن بر باد رفته، و عزيزان آن شكست خورده، متاع آن نكبت آلود و پناه آورنده آن و غارت زده خواهد بود.
دنيا را چگونه پرستيدند و آن را چگونه بر خود گزيدند و سپس از آن رخت بر بستند و رفتند: بى توشه اى كه آنان را براى رسيدن به منزلگاه كفايت كند و بى مركبى كه آنان را به منزلشان رساند.
يا به گونه اى يارى شان داده؟! يا با آنان به نيكى به سر برده باشد؟! نه هرگز بلكه سختى و مشكلات دنيا چنان به آنها رسيد كه پوست و گوشتشان را دريد، با سختى ها آنان را سست و با مصيبت ها ذليل و خوارشان كرد و بينى آنان را به خاك ماليد و لگد مال كرد و گردش روزگار را بر ضد آنها برانگيخت. شما ديديد كه دنيا آن كس را كه برابر آن فروتنى كرد، و آن را برگزيد، و بر همه چيز مقدّم داشت، كه گويا جاودانه مى ماند، نشناخت و روى خوش نشان نداد تا آن كه از دنيا رفت. آيا جز گرسنگى توشه اى به آنها سپرد؟! آيا جز در سختى فرودشان نياورد؟! و آيا روشنى دنيا جز تاريكى و سرانجامش جز پشيمانى بود.؟!
يا در آرزوى آن به سر مى بريد؟! پس دنيا بد خانه اى است براى كسى كه خوشبين باشد، و يا از خطرات آن نترسد. پس بدانيد -و مى دانيد- كه آن را ترك مى كنيد و از آن رخت بر مى بنديد و پند گيريد از آنها كه گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است» سپس آنان را به گورهايشان سپردند بى آن كه سواره كارانشان خوانند، و در قبرها فرود آوردند بى آن كه همسايگانشان نامند، از سطح زمين، قبرها، و از خاك كفن ها، و از استخوان هاى پوسيده همسايگانى پديد آمدند كه هيچ خواننده اى را پاسخ نمى دهند و هيچ ستمى را باز نمى دارند و نه به نوحه گرى توجّهى دارند. گرد هم قرار دارند و تنهايند، همسايه يكديگرند امّا از هم دورند، فاصله اى با هم ندارند ولى هيچ گاه به ديدار يكديگر نمى روند. نزديكان از هم دورند بردبارانى هستند كه كينه ها از دل آنان رفته، بى خبرانى كه حسد در دلشان فرو مرده است. نه از زيان آنها ترسى، و نه به دفاع آنها اميدى وجود دارد. و خانه هاى تنگ و تاريك را به جاى خانه هاى وسيع برگزيدند. به جاى زندگى با خويشاوندان، غربت را، و به جاى نور، ظلمت را برگزيدند، به زمين باز گشتند چونان كه در آغاز آن را پا برهنه و عريان ترك گفتند. خطبه 111 نهج البلاغه . موسسه اهل البیت
[جمعه 1399-05-10] [ 10:02:00 ق.ظ ]
لینک ثابت |