روایاتی ا زندگی امام زمان علیه السلام

روایاتی از زندگی امام زمان علیه السلام

 

روایت اول)

احمد بن محمد گوید: هنگامی که زبیری کشته شد، این مکتوب از جانب امام حسن عسگری علیه السلام بیرون آمد: «این است مجازات کسی که بر خدا نسبت به اولیائش دروغ بندد. او گمان کرد که مرا خواهد کشت و نسلم قطع می شود. چگونه  قدرت خدا را مشاهده کرد؟ و برای او پسری متولد شد که او را «م ح م د» نام گذاشت. در سال 256».

 

روایت دوم)

ابوعبدلله نسائی میگوید:« چیزهائی از جانب مرزبانی حارثی[ به ناحیه مقدسه] رسانیدم که در میان آنها دست بند طلائی بود. همه پذیرفته شد و دست بند به من رد شد و مامور به شکستنش شدم. من آن را شکستم. در میانش چند مثقال آهن و مس یا قلع بود. من آنها را خارج ساختم و فرستادم. پذیرفته شد.

 

روایت سوم)

جماعتی از اهل مدینه که از اولاد ابیطالب بودند و عقیده حق داشتند ( برای امام حسن عسگری علیه السلام پسری قائل بودند که امام دوازدهم است) و حقوق آنها در وقت معینی به ایشان می‌رسید. چون امام حسن عسگری علیه السلام درگذشت، گروهی از ایشان از عقیده فرزند داشتن امام برگشتند. سپس حقوق کسانی که بر عقیده فرزند داشتن امام ثابت بودند، رسید و از دیگران قطع شد و نامشان از میان رفت.

 

روایت چهارم)

مردی از اهل سواد، مالی به ناحیه مقدسه رسانید، پذیرفته نشد و به او گفته شد:« حق پسر عموهایت که 400 درهم است از این مال خارج کن.» آن مرد ملکی از عموزادگانش در دست داشت که در آن شریک بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب کرد حق عموزادگانش از آن مال همان 400 درهم بود. آن مقدار را بیرون کرد و بقیه را فرستاد، پذیرفته شد.

 

روایت پنجم)

حسین بن حسن علوی گوید:« مردی از ندیمان روزحسنی و مرد دیگری که همراه او بود به او گفت:« اینک او (حضرت صاحب الزمان علی السلام) اموال مردم را (به عنوان سهم امام) جمع می‌کند و وکلائی دارد» و وکلاء آن حضرت را که در اطراف پراکنده بودند، نام بردند.

این خبر به گوش عبیدالله بن سلیمان وزیر رسید. وزیر همت گماشت که وکلا را  بگیرد. سلطان گفت:« جست وجو کنید و ببینید خود این مرد کجاست؛ زیرا این کار سختی است.»

عبیدالله بن سلیمان گفت:« وکلاء را میگیریم»

سلیمان گفت:« نه، بلکه اشخاصی را که نمی‌شناسید به عنوان جاسوس و با پول نزد آنها می‌فرستیم، هرکس از آنها پولی قبول کرد، او را می‌گیریم.»

از حضرت نامه رسید که به همه وکلاء دستور داده شود از هیچ کس چیزی نگیرند و از گرفتن سهم امام خودداری نمایند و خود را به نادانی زنند.

مرد ناشناسی به عنوان جاسوس نزد محمد بن احمد آمد و در خلوت به او گفت:« مالی همراه دارم که می خواهم آن را برسانم»

محمد گفت:« اشتباه کردی من از این موضوع خبری ندارم.»

او همواره مهربانی و حیله گری می کرد و محمد خود را به نادانی می‌زند.

آنها جاسوسها را دراطراف منتشر کردند،  وکلاء از گرفتن خود داری می‌کردند به واسطه دستوری که به آنها رسیده بود.

 .

اصول کافی، ج2

ترجمه مصطفوی

.

 

 

 

 

 

موضوعات: ◀جلد2, ◀مطالب ویژه امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف), ✔مطلب ندارد
[جمعه 1401-01-05] [ 01:43:00 ق.ظ ]