روایاتی درباره امام رضا علیه السلام | ... | ||
روایاتی درباره امام رضا علیه السلام
مامون آن حضرت را از راه بصره و شیراز (که شیعیانش کمتر بودند)به مرو حرکت داد. چون مامون از مرو بیرون آمد و رهسپار بغداد گشت.آن حضرت را همراه خود برد ولی امام در آن قریه وفات کرد. مادرش امّ ولد و نامش امّ البنین است.
تا انکه حضرت فرمود: یا امیر المومنین! اگر مرا از این امر معاف داری خوشتر دارم و اگر معاف نکنی همچنان که پیامبر و امیر المومنین (علیهما السلام) بیرون میشدند بیرون می شوم. مامون گفت: هرگونه خواهی بیرون شو دستور داد سرداران و تمام مردم صبح زود در خانه امام رضا علیه السلام حاضر باشند. یاسر خادم گوید: مردان و زنان و کودکان در میان ره و پشت بام ها بر سر راه امام رضا علیه السلام نشستند و سرداران و لشکریان در خانه آن حضرت گرد آمدند. چون خورشید طلوع کرد، امام رضا علیه السلام غسل نمود و عمامه سفیدی که از پنبه بود به سر گذاشت یک سرش را روی سینه و سر دیگر را میانه دو شانه انداخت و دامن به کمر زد و به همه پیروانش دستور داد چنان کنند.
« الله اکبر الله اکبر الله اکبر علی ما هدانا الله اکبر علی ما رزقنا من بهیمه الانعام و الحمدلله علی ما ابلانا» ما هم صدا می کشیدیم و می گفتیم. یاسر گوید: شهر مرو از گریه و ناله و فریاد بلرزه درآمد. سرداران چون امام رضا علیه السلام را پابرهنه دیدند از مرکبهای خود فرود آمدند و کفشهای خود را به کنار گذاشتند. حضرت پیاده راه می رفت و در سر هر ده قدم می ایستاد و سه تکبیر می فرمود. یاسر گوید: ما خیال می کردیم که آسمان و زمین و کوه با او هم اواز گشته و شهر مرو یکپارچه گریه و شیون بود. خبر به مامون رسید. فضل بن سهل ذو الریاستین به او گفت: یا امیر المومنین! اگر امام رضا با این وضع به مصلی رسد مردم فریفته او شوند. صلاح این است که از او بخواهی برگردد و مامون به سوی حضرت کسی فرستاد و درخواست برگشتن کرد. امام رضا علیه السلام کفش خود را طلبید و سوار شد و مراجعت فرمود.
امام پس از به جای آوردن غسل و پوشیدن لباس و بر سرگذاشتن عمامهای سفید از پنبه که یک طرف آن بر روى سینه مبارکش افتاده و طرف دیگرش بر شانهاش قرار گرفته بود، در حالی که خود را خوشبو کرده و عصایی در دست داشت، به غلامان خود فرمود: به همین هیئت خود را درآورید و به آنها دستور داد پیشاپیش حضرتش حرکت نمایند. سپس با پای برهنه از خانه بیرون آمده و راه مصلّی را در پیش گرفت و چون اندکى راه رفت سر به طرف آسمان بالا کرد و تکبیر گفت، با تکبیر گفتن امام، غلامان حضرت نیز تکبیر گفتند. مأمون دگرگونی اوضاع را دریافت. فضل بن سهل به او گفت: اگر حضرت رضا به همین نحو به مصلّی برود، مردم شیفته او شده و فتنهای برپا خواهد شد؛ از این رو افرادی را به سوی ایشان فرستاد تا امام را برگردانند. مأمون به امام (ع) پیغام داد که شما را زحمت داده و در رنج انداختیم و دوست نداریم از این پس، بیشتر به مشقّت بیفتید، از همینجا برگردید، کسی که مطابق مرسوم با مردم نماز میخوانده، این نماز را نیز اقامه میکند. امام کفشهای خود را خواست و پوشید و به منزل بازگشت. مردم در آن روز دچار پراکندگی شدند و نماز در آن روز به خود نظم نگرفت. . اصول کافی، ج2 ترجمه مصطفوی
[جمعه 1400-10-03] [ 02:16:00 ب.ظ ]
لینک ثابت |