روایاتی درباره امام رضا علیه السلام

روایاتی درباره امام رضا علیه السلام


جضرت ابوالحسن امام رضا علیه السلام در سال 148 متولد شد و در ماه صفر سال 203 به سن 55 سالگی درگذشت. آن حضرت در قریه ئی از شهر طوس به نام سناباد که تا نوقان یک جیغ راه است. وفات یافت و در آن جا مدفون گشت.

مامون آن حضرت را از راه بصره و شیراز (که شیعیانش کمتر بودند)به مرو حرکت داد. چون مامون از مرو بیرون آمد و رهسپار بغداد گشت.آن حضرت را همراه خود برد ولی امام در آن قریه وفات کرد. مادرش امّ ولد و نامش امّ البنین است.

 

 


یاسر خادم وریان بن صلت گویند: چون عید فرارسید، مأمون به حضرت پیام فرستاد و از وی خواست که برای نماز عید حاضر شود و نماز گزارد و خطبه بخواند. امام بر اساس شرط ­های تعیین شده در پذیرش ولایتعهدی (امر و نهی نکند، فتوی و حکم ندهد، نصب و عزل ننماید، هیچ امری را که پابرجاست دگرگونش نسازد.)، به مأمون پیام داد شروطی را که میان من و تو در پذیرفتن امر ولایت عهدی بود، میدانی.مامون پیغام داد که من می خواهم با این عمل دل مردم آرامش یابد و فضیلت شما را بشناسند. سپس بارها آن حضرت به او جواب رد دادند و او پافشاری می کرد.

تا انکه حضرت فرمود: یا امیر المومنین! اگر مرا از این امر معاف داری خوشتر دارم و اگر معاف نکنی همچنان که پیامبر و امیر المومنین (علیهما السلام) بیرون میشدند بیرون می شوم.

مامون گفت: هرگونه خواهی بیرون شو  دستور داد سرداران و تمام مردم صبح زود در خانه امام رضا علیه السلام حاضر باشند.

یاسر خادم  گوید:  مردان و زنان و کودکان در میان ره و پشت بام ها بر سر راه امام رضا علیه السلام نشستند و سرداران و لشکریان در خانه آن حضرت گرد آمدند. چون خورشید طلوع کرد، امام رضا علیه السلام غسل نمود و عمامه سفیدی که از پنبه بود به سر گذاشت یک سرش را روی سینه و سر دیگر را میانه دو شانه انداخت و دامن به کمر زد و به همه پیروانش دستور داد چنان کنند.

 


آنگاه عصای پیکان داری بدست گرفت و بیرون آمد. ما در جلوش بودیم و او پا برهنه بود و پیراهن خود را  هم تا نصف ساق کمر زده بود و لباسهای دیگرش را هم به کمر زده بود. چون حرکت کرد و ما هم پیشاپیش حرکت کردیم سر به سوی آسمان بلند کرد و چهار تکبیر گفت که ما پنداشتیم  آسمان و دیوارها با او هم آواز بودند. سرداران و مردم آماده و سلاح پوشیده و بهترین زسنت را نموده دم در ایستاده بودند. چون ما با آن صورت و هیئت بر انها درآمدیم و سپس امام رضا علیه السلام در آمد و نزد در ایستاد فرمود:

« الله اکبر الله اکبر الله اکبر علی ما هدانا

الله اکبر علی ما رزقنا من بهیمه الانعام

و الحمدلله علی ما ابلانا» ما هم صدا می کشیدیم و می گفتیم.

یاسر گوید: شهر مرو از گریه و ناله و فریاد بلرزه درآمد. سرداران چون امام رضا علیه السلام  را پابرهنه دیدند از مرکبهای خود فرود آمدند و کفشهای خود را به کنار گذاشتند. حضرت پیاده راه می رفت و در سر هر ده قدم می ایستاد و سه تکبیر می فرمود.

یاسر گوید: ما خیال می کردیم  که آسمان و زمین و کوه با او هم اواز گشته و شهر مرو یکپارچه گریه و شیون بود. خبر به مامون رسید. فضل بن سهل ذو الریاستین به او گفت: یا امیر المومنین! اگر امام رضا با این وضع به مصلی رسد مردم فریفته او شوند. صلاح این است که از او بخواهی برگردد و مامون به سوی حضرت کسی فرستاد و درخواست برگشتن کرد. امام رضا علیه السلام کفش خود را طلبید و سوار شد و مراجعت فرمود.

 


مرا از این امر معاف کن. مأمون پیام داد که می خواهم ولایتعهدی شما تثبیت شود و از سوی دیگر، مردم به فضل و برتری شما آگاه شوند. اصرار مأمون از یک سو و امتناع امام از سوی دیگر، سبب شد که حضرت به مأمون پیام داد: اگر مرا از این کار معاف بداری، بیشتر دوست دارم، امّا اگر معاف نباشم، شرط من برای اقامه نماز عید این است که: آن گونه که پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (ع) برای نماز عید بیرون می‏رفتند، بیرون بروم. مأمون شرط امام را پذیرفت و دستور داد نظامیان و درباریان و عموم مردم، صبحگاهان جلوی خانه امام اجتماع کنند. مردم در اطراف خانه حضرت و در مسیر اجتماع کرده و عده‏ای در پشت بام منازل خود به انتظار نشستند تا با دیدن امام، سیره نبوی و هیبت علوی را به تماشا بنشینند. فرماندهان و سپاهیان سواره نیز، رو به خانه امام آوردند و تا طلوع خورشید همه به انتظار ایستاده بودند.

امام پس از به جای آوردن غسل و پوشیدن لباس و بر سرگذاشتن عمامه‌‏ای سفید از پنبه که یک طرف آن بر روى سینه مبارکش افتاده و طرف دیگرش بر شانه‏اش قرار گرفته‏ بود، در حالی که خود را خوشبو کرده و عصایی در دست داشت، به غلامان خود فرمود: به همین هیئت خود را درآورید و به آنها دستور داد پیشاپیش حضرتش حرکت نمایند. سپس با پای برهنه از خانه بیرون آمده و راه مصلّی را در پیش گرفت و چون اندکى راه رفت سر به طرف آسمان بالا کرد و تکبیر گفت، با تکبیر گفتن امام، غلامان حضرت نیز تکبیر گفتند.
لشکریان با مشاهده حالت حضرت، همگی از مرکب­‏‌ها پیاده شده و هر کس کاردی به همراه داشت، زودتر توانست بندهای چکمه خود را باز کند و پابرهنه شود. امام تکبیر دیگری گفت، همه با او یک‌صدا شدند. طنین تکبیر چنان بود که گویی آسمان و در و دیوار با امام هم­صدا شده‏اند. شهر مرو با دیدن امام و شنیدن تکبیر او، از کثرت گریه و فریاد مردم به لرزه در آمد.

مأمون دگرگونی اوضاع را دریافت. فضل بن سهل به او گفت: اگر حضرت رضا به همین نحو به مصلّی برود، مردم شیفته او شده و فتنه‏ای برپا خواهد شد؛ از این رو افرادی را به سوی ایشان فرستاد تا امام را برگردانند. مأمون به امام (ع) پیغام داد که شما را زحمت داده و در رنج انداختیم و دوست نداریم از این پس، بیشتر به مشقّت بیفتید، از همین‌جا برگردید، کسی که مطابق مرسوم با مردم نماز می‏خوانده، این نماز را نیز اقامه می‏کند. امام کفش‏های خود را خواست و پوشید و به منزل بازگشت. مردم در آن روز دچار پراکندگی شدند و نماز در آن روز به خود نظم نگرفت.

.

اصول کافی، ج2

ترجمه مصطفوی

موضوعات: ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
[جمعه 1400-10-03] [ 02:16:00 ب.ظ ]