راح روح
وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ وَفِی أَنفُسِکُمْ، أَفَلَا تُبْصِرُونَ




اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





طرح محتوی وبلاگ جهت امور پژوهشی در منابع معتبر شیعه تنظیم شده است. کافیست کلیدواژه مورد نظر خود را در قسمت جست و جو وارد نمایید.



جستجو





موضوعات


  • همه
  • ✔آیات آرام بخش
  • ✔اسلام محمدی این است
  • ✔خاکستر بر باد رفته
  • ✔خدا خبر می دهد
  • ✔سلمان فارسی سلمان محمد
  • ✔شاعرانه ها
  • ✔شور عشق با معشوق
  • ✔مطلب ندارد
  • ✔کلام امیر









  • عکس های اخیر


    مجموعه روایات درباره صفات مومن
    مجموعه روایات درباره تقیه
    اهمیت سالم ماندن دین از آفت ها
    حقیقت هدایت و مصداق زنده کردن مومن
    ارزش و ثواب اصلاح میان مردم
    ارزش نصیحت و خیر خواهی مومن
    مجموعه روایات درباره ثواب احسان و محبت به مومن
    ثواب لباس پوشاندن به مومن
    مجموعه روایات درباره ثواب اطعام دادن به مومن
    مجموعه روایات درباره ثواب روا کردن حاجات مومنان
    مجموعه روایات درباره ارزش خوشحال کردن مومن
    مجموعه روایات درباره جایگاه و ارزش گفتگو برادران دینی
    رو بوسی مسلمانان در گفتار امامان
    مجموعه روایات درباره ارزش معانقه (دست به گردن یکدیگر نمودن) مسلمانان
    مجموعه روایات درباره ارزش مصاحفه(دست دادن) مسلمانان
    مجموعه روایات درباره ارزش دیدار و زیارت برادران دینی
    مجموعه روایات درباره حق مومن بر مومن
    مجموعه روایات درباره خیرخواهی و سود رساندن به دیگران
    مجموعه روایات درباره پدر و مادر
    مجموعه روایات درباره صله رحم
    مجموعه روایات درباره بی نیازی از مردم
    مجموعه روایات باب انصاف و عدالت
    مجموعه روایات درباره تعجیل در کار خیر
    مجموعه روایات درباره قناعت
    راه تجارت پر سود
    مجموعه روایات درباره زهد در دنیا
    مجموعه روایات درباره باب دوستی و دشمنی برای خدا
    مجموعه روایات درباه باب تواضع
    مجموعه روایات درباره نرمی و ملاطفت
    مجموعه روایات درباره مدارا و سازگاری
    مجموعه روایات درباره ارزش سکوت و نگهداری زبان
    مجموعه روایات درباره حلم و خویشتن داری
    مجموعه روایات درباره حلم و خویشتن داری
    مجموعه روایات درباره فروخوردن خشم (کظم غیظ)
    مجموعه روایات درباره عفو وگذشت
    مجموعه روایات درباره حیا
    مجموعه روایات درباره حیا
    مجموعه روایات درباره راستگوئی و اداء امانت
    مجموعه روایات درباره خوش روئی
    مجموعه روایات درباره خوش خلقی
    مجموعه روایات درباره شکر
    مجموعه روایات درباره صبر
    مجموعه روایات در باره نیت
    مجموعه روایات درباره عبادت
    مداومت برعمل
    جایگاه واجبات
    مجموع روایات درباره محرمات
    عفت
    مجموعه روایات درباره ورع
    مجموعه روایات درباره طاعت و تقوی
     
      حقیقت خلقت مومن و کافر ...
    حقیقت خلقت مومن و کافر

    حقیقت خلقت مومن و کافر

     

    روایت اول)

    علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: خدای عزّوجلّ دلها و پیکرهای پیغمبران را از طینت علیین آفرید و دلهای مومنین را هم از آن طینت آفرید و پیکرهای مومنین را از پائین تر از آن قرار داد و کافران را از طینت سجین آفرید. هم دلها و هم پیکرهایشان را آنگاه این دو طینت را ممزوج ساخت. به همین جهت از مومن کافر متولد شود و کافر مومن زاید(زیرا فرزندان آدم استعداد این دو مررتبه را پیدا کردند.) و نیز به همین سبب به مومن گناه و بدی رسد و به کافر ثواب و نیکی. پس دلهای مومنان بدانچه از آن آفریده شده گرایند و دلهای کافران بدانچه از آن آفریده شده تمایل کنند.

     

    روایت دوم)

    امام صادق علیه السلام فرمود: همانا خدای عزوجل مومن را از طینت بهشتی آفرید و کافر را از طینت دوزخی.

    فرمود: چون خدای عزّوجلّ نسبت به بنده ئی خیری خواهد روح و پیکرش را پاک سازد. از این رو هر خیری شنود آن را بشناسد و بفهمد و هر بد و زشتی شنود آن را زشت بیند.

    و شنیدم که می فرمود: طینتها بر سه گونه اند:

    الف) طینت پیغمبران و مومن هم از این طینت است. جز اینکه پیغمبران از خالص و برگزیده آن طینتند و ایشان اصل باشند و فضیلتشان  به جای خود محفوظ است و مومنین فرع باشند و از گل ثابت و چسبیده از این رو خدای عزّوجلّ میان پیغمبران و پیروانشان جدائی نیندازد.

    ب) طینت ناصبی که از گل سیاه بدبو است.

    ج) طینت مستضعفین که از خاک است.

    مومن از ایمانش دگرگون نشود و ناصبی از دشمنی خود و امر مستضعفین مربوط به خواست خداست.

     

    روایت سوم)

    عبدالله بن کیسان گوید: به امام جعفرصادق علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم. من عبدالله بن کیسان چاکر شما هستم.

    فرمود: نژادت را میشناسم، اما نژادت را نمیشناسم.

    گوید: عرض کردم من در کوهستان متولد شده و در سرزمین فارس(شیراز) بزرگ شده ام و در امر تجارت و کارهای دیگر با مردم آمیزش دارم. گاهی با مردی معاشرت می کنم و از او خوشرفتاری و حسن خلق و امانت داری میبینم. سپس از مذهبش جست و جو میکنم. معلوم میشود با شما دشمن است و با مرد دیگری معاشرت می کنم و از او بدخلقی و کمی امانت و ناپاکی میبینم. سپس جست و جو می کنم. معلوم می شود ولایت شما را دارد این چگونه است؟

    فرمود: ابن کیسان! مگر نمیدانی که خدای عز و جلّ گِلی از بهشت گرفت و گلی از دوزخ. سپس آن دو را به هم آمیخت. آنگاه این را از آن و آن را از این جدا ساخت. پس آنچه از امانت داری و حسسن خلق و خوش رفتاری در دشمنان ما بینی از جهت تماس آنهاست با طینت بهشتی  و آنچه از بی امانتی و بدخلقی و آلودگی در دوستان ما میبینی در اقر تماس آنهاست با طینت دوزخی و بالاخره با اصل خلقت خود برگردند.

     

    روایت چهارم)

    امام صادق علیه السلام: خدای عز و جلّ فرماید: «خدا زنده را از مرده بیرون آورد و بیرون آورنده مرده از زنده است.» مقصود از زنده همان مومن است که طینت او از طینت کافر بیرون آید و مقصود از مرده ای که از زنده بیرون شود. کافری است که از طینت مومن بیرون شود پس زنده مومن است و مرده کافر. این است که خدای عز و جل فرماید:« آیا کسی که مرده است و سپس ما او را زنده کنیم.»122سوره6.

    پس مقصود از مردن مومن آمیختگی طینت او با طینت کافر است و زندگی او زمانی است که خدای عزوجل به وسیله کلمه خود(جبرئیل) آنها را از یکیدگر جدا ساخت. خدای عزوجل این گونه مومن را در زمان ولادتش پس از آنکه در تاریکی بود خارج می کند و به سوی نور می برد و کافر را پس از آنکه در نور باشد خارج میکند و به سوی تاریکی میبرد. این است معنی گفتار خدای عزوجل «تا آنکه را زنده است بیم دهد و گفتار و فرمان خدا بر کافران ثابت گردد.»

     

    روایت پنجم)

    امام باقر علیه السلام فرمود: اگر مردم بدانند آغاز آفرینش چگونه بوده دو تن با یکدیگر اختلاف نکنند. همانا خدای عزّوجلّ پیش از آنکه مخلوق را بیافریند فرمود: آبی گوارا پدید آی. تا از تو بهشت و اهل طاعت هود را بیافرینم و آبی شور و تلخ پدید آیی تا از تو دوزخ و اهل معصیتم را بیافرینم. سپس به آن دو دستور فرمود تا آمیخته شدند. از این جهت است که مومن کافر و کافر مومن.

    آنگاه گِلی را از صفحه زمین برگرفت و آن را به شدت مالش داد. بناگاه مانند مور به جنبش درآمدند. سپس با اصحاب یمین فرمود: به سلامت به سوی بهشت.

    و به اصحاب شمال فرمود: به سوی دوزخ و باکی هم ندارم.

    آنگاه امر فرمود: تا آتشی افروخته گشت و به اصحاب شمال فرمود: در آن داخل شوید

    از آن ترسیدند و پرهیز کردند. سپس به اصحاب یمین فرمود: داخل شوید. آنها داخل شدند. پس فرمود: «سرد و سلامت باش.» آتش سرد و سلامت شد.

    اصحاب شمال گفتند: «پروردگارا! از لغزش ما درگذر و از نو بگیر.»

    از نو گرفتم. داخل شوید. ایشان برفتند و باز ترسیدند. در آنجا فرمانبرداری و نافرمانی پا برجا گشت. پس نه این دسته توانند از آنها باشند و نه آنها توانند از اینها باشند.

     

    روایت ششم)

    زراره گوید: مردی از امام باقر علیه السلام درباره این آیه پرسید: « و چون پروردگارت از فرزندان آدم، از پشتهایشان نژادشان را برگفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا-تا آخر- آیه 172 سوره7»حضرت در حالی که پدرش می شنید پاسخ داد.

    پدرم به من حدیث فرمود: خدای عز و جل یک مشت از خاک زمینی که آدم علیه السلام را از آن آفرید برگرفت و آب گوارای فرات بر آن ریخت و آن را چهل صباح به حال خود گذاشت. سپس بر آن آب شور و تلخ ریخت و چهل صباح دیگر واگذاشت. چون آن گل خمیر شد. آن را برگرفت و بشدت مالید آنگاه آدمیان مانند مور از راست و چپش به جنبش درآمدند. به همگی دستور فرمود به آتش درآیند. اصحاب یمین داخل شدند و آتش بر آنها سرد و سلامت گشت و اصحاب شمال از داخل شدن سرپیچی کردند.

     

    روایت هفتم)

    امام صادق علیه السلام فرمود: از این رو اینها نتوانند از آنها شوند و آنها نتوانند از اینها گردند. از این جهت (اهل بیت علیهم السلام) عقیده دارند که رسول خدا صلی الله علیه و اله نخستین کس بود که داخل آن آتش شد. و از این باب است قول خدای جلّ و  عزّ:« بگو اگر برای خدای رحمان فرزندی بود من نخستین پرستنده بودم.» 81سوره43.

    شرح: چون پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نخستین کس بود که در میان تمام افراد بشر فرمان خدا برد و به آتش درآمد. پس اگر خدا را فرزندی می بود آن حضرت نخستین پرستنده و تعظیم کننده آن فرزند می بود و دیگران در پرستش فرزند خدا بر آن حضرت پیش نمی افتادند و چون آن حضرت کسی را به عنوان فرزند خدا نمی پرسد معلوم می شود او را فرزندی نیست.

     .

    اصول کافی، ج3

    ترجمه استاد مصطفوی

     

     

     

     

    موضوعات: ✔مطلب ندارد, جلد3
    [دوشنبه 1401-02-12] [ 07:12:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      امام باقر و امام زمان علی السلام ...
    امام باقر و امام زمان علی السلام

    امام باقر و امام زمان علی السلام

     

    حکم ابن ابی نعیم گوید: در مدینه خدمت امام  باقر علیه السلام رسیدم و عرض کردم: من بین رکن و مقام نذر کرده و به عهده گرفته ام  که اگر شما را ملاقات کنم از مدینه بیرون نروم تا زمانی که بدانم قائم آل محمد هستی یا نه.

    حضرت هیچ پاسخی به من نفرمود.

    من 30 روز در مدینه بودم.

    سپس در بین راهی به من برخورد و فرمود: ای حکم! تو هنوز اینجائی؟

    گفتم: آری. من ندری که کرده ام به شما عرش کردم و شما مرا امر و نهی ننموده و پاسخی نفرمودی.

    فرمود: فردا صبح زود منزل من بیا. فردا خدمتش رفتم.

    فرمود: مطلبت را بپرس.

    عرض کردم: من بین رکن و مقام ندر کرده و روزه و صدقه ئی برای خدا به عهده گرفته ام که اگر شما را ملاقات کردم از مدینه بیرون نروم جز آنکه بدانم شما قائم آل محمد هستی یا نه؟ اگر شما هستی ملازم خدمت باشم و اگر نیستی در روی زمین بگردم و در طلب معاش برآیم.

    فرمود: ای حکم! همه ما قائم به امر خدا هستیم.

    عرش کردم: شما صاحب شمشیری؟

    فرمود: همه ما صاحب شمشیر و وارث شمشیریم.

    عرش کردم: شما هستی آنکه دشمنان خدا را میکشی و دوستان خدا به وسیله شما عزیز می شوند و دین خدا آشکار می گردد؟

    فرمود: ای حکم! چگونه من او باشم در صورتی که به 45 سالگی رسیده ام؟ و حال انکه صاحب این امر از من به دوران شیرخوارگی نزدیکتر و هنگام سواری چالاکتر است.

    .

    اصول کافی، ج2

    ترجمه مصطفوی

    موضوعات: ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
    [دوشنبه 1401-02-05] [ 03:54:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      ویژگی های جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله در لوح حضرت فاطمه صلی الله علیها ...
    ویژگی های جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله در لوح حضرت فاطمه صلی الله علیها

    ویژگی های جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله در لوح حضرت فاطمه صلی الله علیها

     

    امام صادق علیه السلام فرماید: پدرم به جابر بن عبدالله  انصاری فرمود: من با تو کاری دارم، چه وقت برایت آسانتر است که تو را تنها ببینم  و از تو سوال کنم؟

    جابر گفت: هر وقت شما بخواهی.

    پس روزی با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحی که آن را دردست مادرم فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله دیده ئی و آنچه مادرم به تو فرمود که در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده.

    جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که من در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله خدمت مادرت فاطمه علیها السلام رفتم و او را به ولادت حسین علیه السلام  تبریک گفتم. در دستش لوح سبزی دیدم که گمان کردم از زمرد است و مکتوبی سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید بود.

    به او عرض کردم: دختر پیغمبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟

    فرمود: لوحی است که خدا آن را بر رسولش صلی الله علیه و آله اهداء فرمود. اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانی به من عطا فرمود.

    جابر گوید: سپس مادرت فاطمه علیها السلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونویسی کردم.

    پدرم به او گفت: ای جابر! آن را بر من عرضه میداری؟

    عرض کرد: آری. انگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت. جابر ورق صحیفه ئی بیرون آورد.

    پدرم فرمود: ای جابر، تو در نوشته ات نگاه کن تا من برایت بخوانم.

    جابر در نسخه خود نگریست و پدرم قرائت کرد حتی حرفی با حرفی اختلاف نداشت. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که اینگونه در آن لوح نوشته دیدم:

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    این نامه از جانب خداوند عزیز و حکیم است برای محمد پیغمبر او و نور و سفیر و دربان و دلیل او که روح الامین از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.

    ای محمد! أسماء مرا بزرگ شمار و نعمتهای مرا سپاسگزار و الطاف مرا انکار مدار.

    همانا منم خدائی که جز من شایان پرستش نیست. منم شکننده جباران و دولت رساننده به مظلومان و جزا دهنده روز رستاخیز.

    همانا منم خدائی که جز من شایان پرستش نیست. هرکه جز فضل مرا امیدوار باشد و از غیر عدالت من بترسد، او را  ذابی کنم که هیچ یک از جهانیان را نکرده باشم. پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکل نما.

    من هیچ پیغمبری را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد جز اینکه برای او وصی و جانشینی مقرر کردم. من تو را بر پیغمبران برتری دادم و وصی تو را بر اوصیاء دیگر و به دو شیرزاده و دو نوه ات حسن و حسین گرامی داشتم و حسن را بعد از سپری شدن روزگار پدرش کانون علم خود قرار دادم و حسین را خزانه دار وحی خود ساختم و او را به شهادت گرامی داشتم و پایان کارش را به سعادت رسانیدم. او برترین شهداست و مقامش از همه آنها عالیتر است. کلمه تامه خود را همراه او و حجت رسای خود را نزد او قرار دادم. به سبب عترت او پاداش و کیفر دهم.

    نخستین آنها سرور عابدان و زینت اولیاء گذشته من است.

     و پسر او مانند جد محمود خود محمد است. او شکافنده علم من و کانون حکمت من است.

    و جعفر است که شک کنندگان درباره او هلاک می شوند. هر که او را نپذیرد مرا نپذیرفته. سخن و وعده پاربرجای من است که مقام جعفر را گرامی دارم و او را نسبت به پیروان و یاران و دوستانش مسرور سازم.

    پس از او موسی است که آشوبی سخت و گیج کننده فرا گیرد؛ زیرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولیاء من با جامی سزشار سیرآب شوند. هرکس یکی از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار کرده و انکه یک آیه از کتاب مرا تغییر دهد بر من دروغ بسته است.

    پس از گذشتن دوران بنده و دوست وبرگزیده ام موسی، وای بر دروغ بندان و منکرین علی و دوست و یاور من و کسی که بارهای سنگین نبوت را به دوش او گذلردم و به وسیله انجام دادن آنها امتحانش کنم. او را مردی پلید و گردن کش می کشد و در شهری که بنده صالح آن را ساخته است پهلوی بدترین مخلوقم به خاک سپرده می شود.

    فرمان و وعده من ثابت شده که :

    او را به وجود پسزش و جانشین و وارث علمش محمد مسرور سازم. او کانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم می باشد. هر بنده ئی به او ایمان آورد بهشت را جایگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش که همگی سزاوار دوزخ باشند، بپذیرم.

     عاقبت کار پسرش علی را که دوست و یاور من و گواه در میان مخلوق من و تمین وحی من است به سعادت رسانم.

    از او به وجود آورم دعوت کننده به سوی راهم و خزانه دار علمم حسن را.

    و این رشته را به وجود پسر او «م.ح.م.د» که رحمت برای جهانیان است کامل کنم. او کمال موسی و رونق عیسی  و صبر ایوب دارد. در زمان او دوستانم خوار گردند و سرهای آنها را برای یکدیگر هدیه فرستند. چنانکه سرهای ترک و دیلم را به هدیه فرستند. ایشان را بکشند و بسوزانند و انها ترسان و بیمناک و هراسان باشند. زمین از خونشان رنگین گردد و ناله و واویلا در میان زنانشان بلند شود. آنها دوستان حقیقی منند. به وسیله آنها هر آشوب سخت و تاریک را بزدایم و از برکت آنها شبهات و مصیبات و زنجیرها را بردارم. درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد و تنها ایشانند هدایت شدگان.

    .

    اصول کافی، ج2

    ترجمه مصطفوی

    موضوعات: ◀احادیث برگزیده اصول کافی, ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
    [جمعه 1401-01-26] [ 05:45:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      ویژگی های جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله ...
    ویژگی های جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله

     ویژگی های جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله 

     

    روایت اول) ویژگی های جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله در لوح حضرت فاطمه سلام الله علیها

     

    امام صادق علیه السلام فررماید: پدرم به جابر بن عبدالله  انصاری فرمود: من با تو کاری دارم، چه وقت برایت آسانتر است که تو را تنها ببینم  و از تو سوال کنم؟

    جابر گفت: هر وقت شما بخواهی.

    پس روزی با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحی که آن را در دست مادرم فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله دیده‌ئی و آنچه مادرم به تو فرمود که در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده.

    جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که من در زمان حیات رسول خدا صلی الله علی ه و اله خدمت مادرت فاطمه علیها السلام رفتم و او را به ولادت حسین علیه السلام  تبریک گفتم. در دستش لوح سبزی دیدم که گمان کردم از زمرد است و مکتوبی سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید بود.

    به او عرض کردم: دختر پیغمبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟

    فرمود: لوحی است که خدا آن را بر رسولش صلی الله علیه و آله اهداء فرمود. اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانی به من عطا فرمود.

    جابر گوید: سپس مادرت فاطمه علیها السلام آن را به من داد. من ان را خواندم و رونویسی کردم.

    پدرم به او گفت: ای جابر! آن را بر من عرضه میداری؟

    عرض کرد: آری. انگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت. جابر ورق صحیفه ئی بیرون آورد.

    پدرم فرمود: ای جابر، تو در نوشته ات نگاه کن تا من برایت بخوانم.

    جابر در نسخه خود نگریست و پدرم قرائت کرد حتی حرفی با حرفی اختلاف نداشت. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که اینگونه در آن لوح نوشته دیدم:

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    این نامه از جانب خداوند عزیز و حکیم است برای محمد پیغمبر او و نور و سفیر و دربان و دلیل او که روح الامین از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.

    ای محمد! أسماء مرا بزرگ شمار و نعمتهای مرا سپاسگزار و الطاف مرا انکار مدار.

    همانا منم خدائی که جز من شایان پرستش نیست. منم شکننده جباران و دولت رساننده به مظلومان و جزا دهنده روز رستاخیز.

    همانا منم خدائی که جز من شایان پرستش نیست. هرکه جز فضل مرا امیدوار باشد و از غیر عدالت من بترسد، او را  ذابی کنم که هیچ یک از جهانیان را نکرده باشم. پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکل نما.

    من هیچ پیغمبری را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد جز اینکه برای او وصی و جانشینی مقرر کردم. من تو را بر پیغمبران برتری دادم و وصی تو را بر اوصیاء دیگر و به دو شیرزاده و دو نوه ات حسن و حسین گرامی داشتم و حسن را بعد از سپری شدن روزگار پدرش کانون علم خود قرار دادم و حسین را خزانه دار وحی خود ساختم و او را به شهادت گرامی داشتم و پایان کارش را به سعادت رسانیدم. او برترین شهداست و مقامش از همه آنها عالیتر است. کلمه تامه خود را همراه او و حجت رسای خود را نزد او قرار دادم. به سبب عترت او پاداش و کیفر دهم.

    نخستین آنها سرور عابدان و زینت اولیاء گذشته من است.

     و پسر او مانند جد محمود خود محمد است. او شکافنده علم من و کانون حکمت من است.

    و جعفر است که شک کنندگان درباره او هلاک می شوند. هر که او را نپذیرد مرا نپذیرفته. سخن و وعده پاربرجای من است که مقام جعفر را گرامی دارم و او را نسبت به پیروان و یاران و دوستانش مسرور سازم.

    پس از او موسی است که آشوبی سخت و گیج کننده فرا گیرد؛ زیرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولیاء من با جامی سزشار سیرآب شوند. هرکس یکی از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار کرده و انکه یک آیه از کتاب مرا تغییر دهد بر من دروغ بسته است.

    پس از گذشتن دوران بنده و دوست وبرگزیده ام موسی، وای بر دروغ بندان و منکرین علی و دوست و یاور من و کسی که بارهای سنگین نبوت را به دوش او گذلردم و به وسیله انجام دادن آنها امتحانش کنم. او را مردی پلید و گردن کش می کشد و در شهری که بنده صالح آن را ساخته است پهلوی بدترین مخلوقم به خاک سپرده می شود.

    فرمان و وعده من ثابت شده که :

    او را به وجود پسرش و جانشین و وارث علمش محمد مسرور سازم. او کانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم می باشد. هر بنده ئی به او ایمان آورد بهشت را جایگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش که همگی سزاوار دوزخ باشند، بپذیرم.

    عاقبت کار پسرش علی را که دوست و یاور من و گواه در میان مخلوق من و تمین وحی من است به سعادت رسانم.

    از او به وجود آورم دعوت کننده به سوی راهم و خزانه دار علمم حسن را.

    و این رشته را به وجود پسر او «م.ح.م.د» که رحمت برای جهانیان است کامل کنم. او کمال موسی و رونق عیسی  و صبر ایوب دارد. در زمان او دوستانم خوار گردند و سرهای آنها را برای یکدیگر هدیه فرستند. چنانکه سرهای ترک و دیلم را به هدیه فرستند. ایشان را بکشند و بسوزانند و انها ترسان و بیمناک و هراسان باشند. زمین از خونشان رنگین گردد و ناله و واویلا در میان زنانشان بلند شود. آنها دوستان حقیقی منند. به وسیله آنها هر آشوب سخت و تاریک را بزدایم و از برکت آنها شبهات و مصیبات و زنجیرها را بردارم. درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد و تنها ایشانند هدایت شدگان

     

     روایت دوم)

    ابوسعید خدری  گوید: زمانی که ابوبکر مرد و عمر جانشین او شد من حاضر بودم که مردی از بزرگان یهود مدینه نزد عمر آمد. یهودیان مدینه معتقد بودند که دانشمندترین مردم زمان خود است نا نزدیک عمر رسید، گفت: ای عمر! من نزد تو آمده ام و میخواهم مسلمان شوم. اگر هر چه پرسیدم جواب گفتی می‌دانم تو دانشمندترین اصحاب محمد نسبت به قرآن و سنت و آنچه می خواهم از تو بپرسم، هستی.

    عمر گفت: من چنین نیستم ولی تو را رهبری می کنم به کسی که دانشمندترین امت است نسبت به قران و سنت و آنچه از او بپرسی و او این مرد است. -آنگاه اشاره به علی علیه السلام کرد-

    یهودی گفت: اگر چنین است که می گوئی  چرا مردم با تو بیعت کنند در صورتی که او دانشمندترین شما باشد؟

    عمر با او به درشتی و سرزنش گرد.

    یهودی به جانب علی علیه السلام رفت و گفت: تو چنانی که عمرگفت؟

    فرمود: عمر چه گفت؟

    یهودی گزارش را بیان کرد و گفت: اگر تو چنانی که او می گوید من مطالبی از تو می پرسم تا بدانم اگر کسی از شما آنها را بداند شما که ادعا می کنید بهترین و داناترین امتها هستید راست می گوئید به علاوه خودم هم در دین شما که اسلام است وارد می شوم . 

    امیر المومنین علیه السلام فرمود: من چنانم که عمر به تو گفت. هرچه خواهی بپرس به تو جواب می گویم ان شاء الله.

    یهودی سه مسأله و سه مسأله و یک مسأله را به من خبر ده.

    علی علیه السلام فرمود: ای یهودی! چرا نگفتی هفت مسأله را به من خبر ده!

    یهودی گفت: برای اینکه اگر سه مسأله را جواب گفتی بقیه را می پرسم وگرنه خود داری می کنمو اگر هفت مسأله را جواب گفتی می دانم دانشمندترین و برترین روی زمینی و نسبت به مردم از خودشان اولی هستی.

    علی علیه السلام فرمود: ای یهودی! هرچه خواهی بپرس.

    یهودی گفت: به من خبر ده از نخستین سنگی که روی زمین نهاده شد و نخستین درختی که در زمین کاشته شد و نخستین چشمه ای که روی زمین جوشید.

    امیر المومین علیه السلام به او پاسخ داد.

    یهودی گفت: به من بگو این امت چند امام دارد؟ و پیغمبر شما منزلش در کجای بهشت است؟ و به من بگو همراهان او در بهشت کیانند؟

    امیر المومنین علیه السلام فرمود: این امت دوازده امام هادی از نسل پیغمبرش دارد و آنها از نژاد من هستند و اما منزل پیغمبر ما در بهترین و شریفترین مقام بهشت به نام جنت عدن است و اما همراهیان او در آن منزل همین دوازده تن از نسل او باشند با مادرشان و و مادر مادر آنها و اولاد ایشان. کسی دیگر با ایشان در آن منزل شرکت ندارند.

     

    روایت سوم)

    امام باقر علیه السلام فرمود: همانا خدا محمد صلی الله علیه و آله را به سوی جن و انس ارسال فرمود و پس از او 12 وصی قرار داد که برخی از ایشان گذشته و برخی مانده اند و نسبت به هر وصی سنت و روش خاصی جاری شد. اوصیائی که بعد از محمد صلی الله علیه و آله می باشند و به روش اوصیاء عیسی علیه السلام هستند و دوازده نفرند و امیر المومین علیه السلام روش مسیح را دارد.( یعنی پیروان علی علیه السلام مانند پیروان مسیح سه دسته شدند؛ برخی او را خدا دانستند و پرستیدند و برخی او را خطاکار و کافر پنداشتند و برخی به عقیده حق پابرجا بودند و به امامتش قائل شدند و یا تشبیه ان حضرت به مسیح از نظر زهد و عبادت و پوشاک و خوراک زبر و خشن است.)

     

    روایت چهارم) 

    رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحابش فرمود: به شب قدر ایمان آورید که آن مخصوص علی بن ابی طالب و یازده فرزند او می باشد بعد از من.

     

    روایت پنجم)

    امام باقر علیه السلام می فرمود: دوازده امام از آل علی محمد همگی محدث و اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی بن ابی طالب علیه السلام اند. پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام دو پدرند.

     

    روایت ششم)

    رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من و دوازده تن از فرزندانم و تو ای علی بند و قفل زمین هستیم. به سبب ما خدا زمین را میخ کوبیده تا اهلش را فرو نبرد. چون دوازدهمین فرزندم از دنیا برود زمین اهلش را فرو برد و مهلت داده نشود.

     

    روایت ششم)

    کرام گوید: من پیش خود سوگند یاد کردم که هرگز در روز غذا نخورم تا قائم آل محمد قیام کند. پس خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و عرض کردم: مردی از شیعیان شما برای خود به گردن گرفته که هرگز در روز غذا نخورد تا قائم آل محمد قیام کند.

    حضرت فرمود: ای کرام! بنابراین باید روزه بگیری ولی دو روز عید(فطر و قربان) و سه روز تشریق (11-12-13 ذی الحجه) و زمانی که مسافر و بیمار هستی وزه نگیر؛ زیرا چون حسین علیه السلام کشته شد آسمانها و زمین و هرچه بر آنهاس با فرشتگان نالیدند و گفتند: پروردگارا! به ما اجازه بده خلق را هلاک کنیم و از صفحه زمین براندازیم. برای آنکه حرمت تو را حلال شمردند و برگزیده تو را کشتند.

    خدا به آنها وحی فرستاد: ای فرشتگانم و ای آسمان و زمینمً آرام گیرید.

    سپس یک پرده ا زپرده ها را عقب زد. پشت آن پرده محمد و دوازده وصی او بود. انگاه دست فلان قائم میان آنها را گرفت و فرمود: ای فرشتگانم و ای آسمانها و زمینم، به سبب این انتقام میگیریم. این جمله را سه بار فرمود.

    .

    اصول کافی، ج2

    ترجمه  مصطفوی

    موضوعات: ◀احادیث برگزیده اصول کافی, ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
     [ 05:40:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      مجموعه روایات امام هادی علیه السلام ...
    مجموعه روایات امام هادی علیه السلام

    آن حضرت در نیمه ذی الحجه سال 212 متولد شد و به روایتی تولدش در ماه رجب سال 214 بوده و در 26 جمادی الآخر سال 254 درگذشت و به روایتی در ماه رجب سال 254 وفات نمود. سنش به روایت اول 40 سال و 6 ماه و به روایت دیگر از نظر تولد 40 سال بوده است. متوکل عباسی آن حضرت را همراه یحیی بن هرثمه بن أعین از مدینه به سامرا آورد و در انجا وفات نمود و در خانه خود مدفون گشت. مادرس أم ولد و نامش سمانه بود.

     

    روایت اول)

    خیران اسباطی گوید: در مدینه خدمت ابوالحسن(امام دهم) علیه السلام رسیدم. به من فرمود: از واثق چه خبر داری؟

    عرض کردم: قربانت، وقتی از او جدا شدم با عافبت بود. من از همه مردم دیدارم به او نزدیکتر است؛ زیرا ده روز پیش او را دیده ام( و کسی در مدینه نیست که او را بعد از من دیده باشد.)

    فرمود: اهل مدینه می گویند: او مرده است.

    چون به من فرمود: مردم می گویند(و شخص معینی را نام نبرد) دانستم مطلب همان است.(واثق مرده است و حضرت به علم غیب دانسته و توریه می فرماید.)

    سپس فرمود: جعفر(متوکل عباسی) چه کرد؟

    عرض کردم: از او جدا شدم در حالی که در زندان بود و حالش از همه مردم بدتر بود.

    فرمود: او فرمانروا شد. ابن زیات (وزیر واثق) چه کرد؟

    عرضکردم: قربانت، مردم با او بودند و فرمان فرمان او بود.

    فرمود: این پیشرفت برایش نامبارک بود.

    پس اندکی سکوت نمود، آنگاه فرمود: مقدرات و احکام خدا ناچار باید جاری شود. ای خیران! واثق درگذشت و متوکل به جای او نشست و ابن زیات هم کشته شد.

    عرض کردم: قربانت، چه وقت؟

    فررمود: شش روز پس از بیرون آمدن تو( از سامرا یعنی 4 روز).

     

     روایت دوم)

    صالح بن سعید گوید: خدمت امام هادی علیه السلام رسیدم و عرض کردم: قربانت، در هر امری درصدد خاموش کردن نور شما و کوتاهی در حق شما بودند تا آنجا که شما را در این سرای زشت و بدنامی که سرای گدایان نامند منزل دادند.

    فرمود: پسر سعیید! تو هم چنین فکر می کنی؟

    سپس با دستش اشاره کرد و فرمود: بنگر،

     من نگاه کردم بوستانهائی دیدم سرور بخش و بوستانهائی با میوه های تازه رس که در آنها دخترانی نیکو و خوشبوی بود مانند مروارید در صدف و پسر بچه گان و مرغان و اهوان و نهرهای جوشان که چشمم خیره شد و دیده ام از کار افتاد.

    آنگاه فرمود: ما هر کجا باشیم اینها برای ما مهیاست. ما در سرای گدایان نیستیم.

     

    روایت سوم) 

    یعقوب بن یاسر گوید: متوکل با اطرافیانش می گفت: موضوع ابن الرضا(امام هادی علیه السلام) مرا خسته و درمانده کرد. از میگساری و همنشینی  با من سرباز می زند و من نمی توانم در این باره از او فرصتی بدست آورم( تا او را آلوده و گنهکار نشان دهم.)

    آنها گفتند: اگر به او راه نمی یابی برادرش موسی (مبرقع) هست. او اهل ساز و آواز است. می خورد و می آشامد و عشقبازی می کند.

    متوکل گفت: دنبالش بفرستید و او را بیاورید تا او را در نظر مردم به جای ابن الرضا جا بزنیم و بگوئیم ابن الرضا همین است.

    آنگاه به او نامه نوشتو با احترام حرکتش داد و تمام بنی هاشم و سرلشکران و مردم به استقبالش رفتند با این شرط که چون به سامره وارد شود متوکل قطعه زمینی به او واگذارد و برای او در آنجا ساختمان کند و می فرشان و آوازه خوانان را نزد او فرستد و به او احسان و خوش رفتاری کند و دستگاهی آراسته برایش اماده کند و خودش در آنجا بدیدار او رود.

    چون موسی برسید حضرت ابوالحسن  در محل پل وصیف که جای ملاقات واردین بود به او برخورد. بر او سلام کرد و حقش را ادا نمود. سپس فرمود: این مرد(متوکل) تو را احضار کرده تا آبرویت را ببرد و از ارزشت بکاهد. مبادا نزد او اقرار کنی که هیچ گاه شراب آشامیده ئی.

    موسی گفت: اگر مرا به آن دعوت کند چاره ام چیست؟

    فرمود: ارزش خودت را پایین نیاور و ان کار را مکن که او می خواهد رسوایت کند.

    موسی نپذیرفت و حضرت سخنش را تکرار فرمود. چون دید موسی اجابت نمی کند فرمود: این مجلسی است که هرگز تو با او گردهم نیائید.

    موسی سه سال در آنجا بود، هر روز صبح می رفت به او می گفتند متوکل امروز کار دارد شب یا. سب می آمد می گفتند: مست است صبح بیا. صبح می آمد می گفتند : دوا آشامیده . تا سه سال بدین منوال گذشت و متوکل کشته شد و ممکن نشد با او انجمن کند.  

    .

    اصول کافی، ج2

    ترجمه مصطفوی

    موضوعات: ✔مطلب ندارد
    [جمعه 1400-11-29] [ 10:18:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      مجموعه روایات از امام جواد علیه السلام ...
    مجموعه روایات از امام جواد علیه السلام

    مجموعه روایات از امام جواد علیه السلام

     

    آن حضرت در ماه رمضان سال 195 متولد شد و د رآخر ذیقعده سال 220 درگذشت و 25 سال و 2 ماه و 18 روز داشت و در شهر بغداد در گورستان قریش کنار قبر جدش موسی بن جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد، معتصم عباسی آن حضرت را در آغاز سالی که وفات نمود، به بغداد روانه کرد. مادرش امّ ولد و نامش سبیکه نوبیه بود و برخی گفته اند نامش خیزران بود. و روایت شده که او از خاندان ماریه مادر ابراهیم بن رسول الله صلی الله علیه و آله بوده است.

    محمد بن سنان گوید: محمد بن علی (امام جواد علیه السلام) درگذشت درحالیکه 25 سال و 3 ماه و 12 روز داشت و وفاتش در روز سه شنبه شششم ذی الحجه سال220 بود . پس از پدرش 19 سال و 25 روز کمتر زندگی کرد.

     

    روایت اول)

    علی بن اسباط گوید: امام جواد علیه السلام به طرف من می آمد و من به سر و پای آن حضرت می نگریستم تا اندامش را برای رفقای خود در مصر وصف کنم. من در این فکر بودم که ان حضرت بنشست و فرمود: « ای علی! همانا خدا درباره امامت حجت اورده چنانکه درباره نبوت حجت آورده و فرمود: « در کودکی به او حکمت دادیم» سوره19/13 و باز فرمود:« چون به نیرومندی رسید» و « و چهل ساله شد» پس رواست که در کودکی به امام حکمت داده شود چنانکه رواست در سن چهل سالگی به او عطا شود.

     

    روایت دوم)

    ابوهاشم جعفری گوید: در مسجد مسیب همراه امام جواد علیه السلام نماز گزاردم. آن حضرت در جای قبله مستقیم برای ما نماز گزارد. راوی یادآور شد که در آن مسجد درخت سدری بود خشک و بی برگ. حضرت آب طلبید و زیر درخت وضو گرفت سپس آن درخت در همان سال زنده شد و برگ و میوه داد.

    .

    اصول کافی، ج2

    ترجمه مصطفوی

     

     

     

     

     

     

     

    موضوعات: ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
    [شنبه 1400-11-23] [ 01:28:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      روایاتی درباره امام رضا علیه السلام ...
    روایاتی درباره امام رضا علیه السلام

    روایاتی درباره امام رضا علیه السلام


    جضرت ابوالحسن امام رضا علیه السلام در سال 148 متولد شد و در ماه صفر سال 203 به سن 55 سالگی درگذشت. آن حضرت در قریه ئی از شهر طوس به نام سناباد که تا نوقان یک جیغ راه است. وفات یافت و در آن جا مدفون گشت.

    مامون آن حضرت را از راه بصره و شیراز (که شیعیانش کمتر بودند)به مرو حرکت داد. چون مامون از مرو بیرون آمد و رهسپار بغداد گشت.آن حضرت را همراه خود برد ولی امام در آن قریه وفات کرد. مادرش امّ ولد و نامش امّ البنین است.

     

     


    یاسر خادم وریان بن صلت گویند: چون عید فرارسید، مأمون به حضرت پیام فرستاد و از وی خواست که برای نماز عید حاضر شود و نماز گزارد و خطبه بخواند. امام بر اساس شرط ­های تعیین شده در پذیرش ولایتعهدی (امر و نهی نکند، فتوی و حکم ندهد، نصب و عزل ننماید، هیچ امری را که پابرجاست دگرگونش نسازد.)، به مأمون پیام داد شروطی را که میان من و تو در پذیرفتن امر ولایت عهدی بود، میدانی.مامون پیغام داد که من می خواهم با این عمل دل مردم آرامش یابد و فضیلت شما را بشناسند. سپس بارها آن حضرت به او جواب رد دادند و او پافشاری می کرد.

    تا انکه حضرت فرمود: یا امیر المومنین! اگر مرا از این امر معاف داری خوشتر دارم و اگر معاف نکنی همچنان که پیامبر و امیر المومنین (علیهما السلام) بیرون میشدند بیرون می شوم.

    مامون گفت: هرگونه خواهی بیرون شو  دستور داد سرداران و تمام مردم صبح زود در خانه امام رضا علیه السلام حاضر باشند.

    یاسر خادم  گوید:  مردان و زنان و کودکان در میان ره و پشت بام ها بر سر راه امام رضا علیه السلام نشستند و سرداران و لشکریان در خانه آن حضرت گرد آمدند. چون خورشید طلوع کرد، امام رضا علیه السلام غسل نمود و عمامه سفیدی که از پنبه بود به سر گذاشت یک سرش را روی سینه و سر دیگر را میانه دو شانه انداخت و دامن به کمر زد و به همه پیروانش دستور داد چنان کنند.

     


    آنگاه عصای پیکان داری بدست گرفت و بیرون آمد. ما در جلوش بودیم و او پا برهنه بود و پیراهن خود را  هم تا نصف ساق کمر زده بود و لباسهای دیگرش را هم به کمر زده بود. چون حرکت کرد و ما هم پیشاپیش حرکت کردیم سر به سوی آسمان بلند کرد و چهار تکبیر گفت که ما پنداشتیم  آسمان و دیوارها با او هم آواز بودند. سرداران و مردم آماده و سلاح پوشیده و بهترین زسنت را نموده دم در ایستاده بودند. چون ما با آن صورت و هیئت بر انها درآمدیم و سپس امام رضا علیه السلام در آمد و نزد در ایستاد فرمود:

    « الله اکبر الله اکبر الله اکبر علی ما هدانا

    الله اکبر علی ما رزقنا من بهیمه الانعام

    و الحمدلله علی ما ابلانا» ما هم صدا می کشیدیم و می گفتیم.

    یاسر گوید: شهر مرو از گریه و ناله و فریاد بلرزه درآمد. سرداران چون امام رضا علیه السلام  را پابرهنه دیدند از مرکبهای خود فرود آمدند و کفشهای خود را به کنار گذاشتند. حضرت پیاده راه می رفت و در سر هر ده قدم می ایستاد و سه تکبیر می فرمود.

    یاسر گوید: ما خیال می کردیم  که آسمان و زمین و کوه با او هم اواز گشته و شهر مرو یکپارچه گریه و شیون بود. خبر به مامون رسید. فضل بن سهل ذو الریاستین به او گفت: یا امیر المومنین! اگر امام رضا با این وضع به مصلی رسد مردم فریفته او شوند. صلاح این است که از او بخواهی برگردد و مامون به سوی حضرت کسی فرستاد و درخواست برگشتن کرد. امام رضا علیه السلام کفش خود را طلبید و سوار شد و مراجعت فرمود.

     


    مرا از این امر معاف کن. مأمون پیام داد که می خواهم ولایتعهدی شما تثبیت شود و از سوی دیگر، مردم به فضل و برتری شما آگاه شوند. اصرار مأمون از یک سو و امتناع امام از سوی دیگر، سبب شد که حضرت به مأمون پیام داد: اگر مرا از این کار معاف بداری، بیشتر دوست دارم، امّا اگر معاف نباشم، شرط من برای اقامه نماز عید این است که: آن گونه که پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (ع) برای نماز عید بیرون می‏رفتند، بیرون بروم. مأمون شرط امام را پذیرفت و دستور داد نظامیان و درباریان و عموم مردم، صبحگاهان جلوی خانه امام اجتماع کنند. مردم در اطراف خانه حضرت و در مسیر اجتماع کرده و عده‏ای در پشت بام منازل خود به انتظار نشستند تا با دیدن امام، سیره نبوی و هیبت علوی را به تماشا بنشینند. فرماندهان و سپاهیان سواره نیز، رو به خانه امام آوردند و تا طلوع خورشید همه به انتظار ایستاده بودند.

    امام پس از به جای آوردن غسل و پوشیدن لباس و بر سرگذاشتن عمامه‌‏ای سفید از پنبه که یک طرف آن بر روى سینه مبارکش افتاده و طرف دیگرش بر شانه‏اش قرار گرفته‏ بود، در حالی که خود را خوشبو کرده و عصایی در دست داشت، به غلامان خود فرمود: به همین هیئت خود را درآورید و به آنها دستور داد پیشاپیش حضرتش حرکت نمایند. سپس با پای برهنه از خانه بیرون آمده و راه مصلّی را در پیش گرفت و چون اندکى راه رفت سر به طرف آسمان بالا کرد و تکبیر گفت، با تکبیر گفتن امام، غلامان حضرت نیز تکبیر گفتند.
    لشکریان با مشاهده حالت حضرت، همگی از مرکب­‏‌ها پیاده شده و هر کس کاردی به همراه داشت، زودتر توانست بندهای چکمه خود را باز کند و پابرهنه شود. امام تکبیر دیگری گفت، همه با او یک‌صدا شدند. طنین تکبیر چنان بود که گویی آسمان و در و دیوار با امام هم­صدا شده‏اند. شهر مرو با دیدن امام و شنیدن تکبیر او، از کثرت گریه و فریاد مردم به لرزه در آمد.

    مأمون دگرگونی اوضاع را دریافت. فضل بن سهل به او گفت: اگر حضرت رضا به همین نحو به مصلّی برود، مردم شیفته او شده و فتنه‏ای برپا خواهد شد؛ از این رو افرادی را به سوی ایشان فرستاد تا امام را برگردانند. مأمون به امام (ع) پیغام داد که شما را زحمت داده و در رنج انداختیم و دوست نداریم از این پس، بیشتر به مشقّت بیفتید، از همین‌جا برگردید، کسی که مطابق مرسوم با مردم نماز می‏خوانده، این نماز را نیز اقامه می‏کند. امام کفش‏های خود را خواست و پوشید و به منزل بازگشت. مردم در آن روز دچار پراکندگی شدند و نماز در آن روز به خود نظم نگرفت.

    .

    اصول کافی، ج2

    ترجمه مصطفوی

    موضوعات: ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
    [جمعه 1400-10-03] [ 02:16:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      روایاتی درباره امام موسی کاظم علیه السلام ...
    روایاتی درباره امام موسی کاظم علیه السلام

    روایاتی درباره امام موسی کاظم علیه السلام

     

    ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام به سال ۱۲۸ و به قولی در ۱۲۹ در ابواء(منزلی است میان مکه و مدینه) متولد شد و در ششم ماه رجب سال ۱۸۳ به سن ۵۴ یا ۵۵ سالگی درگذشت. وفاتش در بغداد در زندان سندی بن شاهک بوده و هارون الرشید آن حضرت را در بیستم شوال سال ۱۷۹ از مدینه بیرون برد و هارون در ماه رمضان زمانی که از عمره باز می گذشت به مدینه آمد. سپس هارون به حج رفت و ان حضرت را با خود برد، آنگاه از راه بصره بازگشت و امام را نزد عیسی بن جعفر  زندانی کرد. باز او را به بغداد فرستاد و نزد سندی بن شاهک زندانی کرد. آن حضرت در زندان سندی در بغداد درگذشت و در قبرستان قریش به خاک سپرده شد. مادرش امّ ولد و نامش حمیده بود.

     

    روایت اول)

    امام صادق علیه اسلام فرمود: حمیده از پلیدی ها پاک است مانند شمش طلا. فرشتگان همواره او را نگهداری کردند تا به من رسید به جهت کرامتی که خدا نسبت به من و حجت پس از من فرستاد

     

    روایت دوم)

    پدر عیسی بن عبدالرحمن گوید: ابن عکاشه خدمت امام باقر علیه السلام آمد و امام صادق علیه السلام نزدش ایستاده بود. قدری انگور برایش آوردند. حضرت فرمود: پیرمرد سالخورده و کودک خردسال انگور را دانه دانه می خورد و کسی که می ترسد سیر نشود سه چهار دانه می خورد و تو دو دانه دو دانه بخور که مستحب است.

     

    روایت سوم)

    یعقوب بن جعفر بن ابراهیم گوید: خدمت موسی بن جعفر علیه السلام بودم که مردی نصرانی نزد آن حضرت آمد. ما در عریض (وادی مدینه) بودیم. نصرانی عرض کرد : من از شهری دور و سفری پر مشقّت نزد شما آمده ام  و 30 سال است که از پروردگارم درخواست می کنم  که مرا به بهترین دینها و به سوی بهترین و داناترین بندگان خود هدایت کند تا آنکه شخصی در خواب  من امد و مردی را که در علیاء دمشق است به من معرفی کرد. من نزدش رفتم و با او سخن گفتم.

    او گفت: من از تمام همکیشان خود داناترم ولی از من داناتر هم هست.

    من گفتم: مرا به کسی که از تو داناتر است رهبری کن. زیرا مسافرت برای من دشوار و سنگین نیست. من تمام انجیل و مزامیر داوود و چهر سفر از تورات و ظاهر تمام قرآن را خوانده ام.

    دانشمند به من گفت: اگر علم نصرانیت را می خواهی من از تمام عرب و عجم به آن داناترم و اگر علم یهودیت خواهی باطی بن شرحبیل سامری در این زمان داناتررین مردم است و اگر علم اسلام و تورات و انجیل و زبور و کتاب هود و ره کتابی که بر هر پیغمبری در زمان تو و زمانهای دیگر نازل شده و هر خبری که از آسمان نازل شده که کسی آن را دانسته یا ندانسته و در آن است بیان هر چیز و شفا برای جهانیان و رحمت برای رحمت جو ومایه بصیرت کسی که خدا خیر او را خواهد و انس با حق است اگر چنین شخصی را می خواهی تو را به سویش رهبری کنم اگر توانی با پایت نزدش برو و گر نتوانی با سر زانو و اگر نتوانی با کشیدن نشیمنگاه و اگر نتوانی با چهره به زمین کشیدن.

    .

    اصول کافی، ج2

    ترجمه مصطفوی

    .

     

    موضوعات: ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
     [ 11:44:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      روایت هایی از زندگی امام صادق علیه السلام ...
    روایت هایی از زندگی امام صادق علیه السلام

    روایت هایی از زندگی امام صادق علیه السلام

     

    امام صادق علیه السلام در سال 83 متولد شد و در ماه شوال 148 درگذشت و 65 سال داشت و در قبرستان بقیع که پدرش و جدش و حسن بن علی علیهم السلام مدفون بودند، یه خاک سپرده شد. مادرش امّ فروه دختر قاسم بن محمد ابی بکر است و مادرامّ فروه اسماء دختر عبد الرحمن بن ابی بکر است.

     

    روایت اول)

    امام صادق علیه السلام فرمود: سعید بن مسیب و قاسم بن محمد بن ابی بکر و ابو خالد کابلی از موثقین اصحاب علی بن الحسین علیهما السلام بودند و مادر من با ایمان و تقوی و نیکوکار بود و خدا هم نیکوکاران را دوست دارد.

    مادرم گفت که پدرم به او فرمود: ای امّ فروه ! من در هر شبانه روز هزار بار برای گنهکاران از شیعیانم خدا را می خوانم؛ زیرا« ما با دانائی بثواب و پاداش بر مصیباتی که به ما وارد می شود صبر می کنیم ولی آنها بر آنچه نمی دانند صبر می کنند.»

     

    شرح: یعنی ما می دانیم و یقین داریم که بلاها و مصیباتی که بر ما وارد می شود در برابر چشم خداست و او از همه آنها آگاه و مطلع است و دقیقا به حساب آنها رسیدگی می کند و انتقام ما را می گیرد و پاداش بزرگ ما را  عنایت می کند از این رو سید الشهداء حسین بن علی علیه السلام چون در روز عاشورا کودک شیرخوار را هدف تیر ساختن، فرمود: «هون ما نزل بی انه بعین الله » یعنی هر مصیبتی که بر من می رسد چون خدا ان را می بیند تحملش برایم سبک و آسان است ولی شیعیان و دوستان ما که این بصیرت و دانش را ندارند، صبر کردن آنها بر شدائد و بلاها سخت و دشوار است چنانکه حجامت و عمل جراحی برا ی مرد عاقل و فهمیده آسانتر و گواراتر است تا برای کودک غافل و نادان. از این رو ممکن اسن شیعیان گاهی در مصیبات جزع و فزع و بی تابی کنند و سخنی برخلاف رضای خدا گویندو گناهی بر آنها نوشته شود، لذا امام باقر علیه السلام برای آنها از خدا آمرزش می طلبد و یا آمرزش آن حضرت تنها از نظر احترام به آنهاست به جهت مقام و درجه ای که در این شکیبائی نزد خدا پیدا میکند.

     

    روایت دوم) 

    مفضل بن عمر گوید: ابوجعفر منصور (خلیفه عباسی) به حسن بن زید  که از طرف او والی مکه و مدینه بود پیغام داد که: خانه جعفر بن محمد را بسوزان او به خانه امام آنش افکند و به در خانه و راه رو سرایت کرد. امام صادق علیه السلام بیرون آمد و در میان آتش گام برداشته راه می رفت و می فرمود: منم پسر «أعرلق الثری» منم پسر ابراهیم خلیل الله.

    شرح: «أعراق الثری» به معنی ریشه های در زمین است و آن لقب اسماعیل پیغمبر است و شاید جهتش این است که اولاد اسماعیل مانند رگ و ریشه در اطراف زمین پراکنده شدند و افتخار امام صادق علیه السلام به او از این نظر است که او فرزند شریف و گرامی جناب ابراهیم است.

     

    روایت سوم)

    یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج و حسین بن ثویر بن لبی فاخته نزد امام صادق علیه السلام بودند، حضرت فرمود: خزانه های زمین و کلید هایش نزد ماست اگر من بخواهم با یک پایم به زمین اشاره کنم و بگویم هرچه طلا داری بیرون بیار بیرون آورد. آنگاه با یک پایش اشاره کرد و روی زمین خطی کشید. زمین شکافته شد سپس با دست اشاره کرد و شمش طلائی به اندازه یک وجه بیرون اورد و فرمود: خوب بنگرید.

    چون نگاه کردیم شمشهای بسیاری روی هم دیدیم که می درخشیدند. یکی ار ما به حضرت عرض کرد: قربانت! به شما چه چیزها عطا شود.؟ در صورتی که شیعیانتان محتاجند؟!

    فرمود: همانا خدا دنیا و آخرت را برای شیعیان ما جمع کند و آنها را به بهشت پر نعمت در آورد و دشمن مار را به دوزخ برد.

     

    روایت چهارم)

    ابوبصیر گوید: من همسایه ای داشتم که پیرو سلطانی بود و مالی به دست آورده بود. مجلسی برای زنان آوازه خوان آماده می ساخت و همگی نزدش انجمن می کردند. خودش هم می نوشید. من بارها به خودش شکایت بردم و گله کردم ولی او دست برنداشت. چون پا فشاری زیاد کردم به من گفت: من مردی گرفتارم و تو مردی هستی بر کنار و با عافیت اگر حال مرا به صاحبت (امام صادق علیه السلام) عرضه کنی امیدوارم خدا مرا به وسیله تو نجات بخشد.

    گفتار او در دلم تاثیر کرد چون به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، حال او را بیان کردم.

    حضرت به من فرمود: چون به کوفه بازگردی نزد تو آید به او بگو جعفر بن محمد می گوید: تو آنچه را بر سرش هستی واگذار، من بهشت را از خدا برای تو ضمانت می کنم.

    چون به کوفه بازگشتم او و دیگران نزد من آمدند من او را نزد خود نگاه داشتم تا منزل خلوت شد آنگاه به او گفتم : ای مرد! من حال تو را به حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد امام صادق علیه السلام عرض کردم. به من فرمود: چون به کوفه بازگشتی نزد تو آید به او بگو تو آنچه را بر سرش هستی واگذار، من بهشت را از خدا برای تو ضمانت می کنم.

    او گریست و گفت: تو را به خدا امام صادق علیه السلام به تو چنین گفت؟

    من سوگند یاد کردم که او به من چنین گفت.

    گفت : تو را بس است.

    سپس برفت و بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا بخواست. چون برفتم دیدم پشت در خانه خود برهنه نشسته است. به من گفت: ابا بصیر! هر چه در منزل داشتم بیرون کردم و اکنون چنانم که می بینی.

    ابوبصیر گوید: من نزد دوستانم رفتم و پوشاکی برایش گرد آوردم. چند روز دیگر گذشت دنبالم فرستاد که من بیمارم نزد من بیا. من نزدش رفتم و برای معالجه او در رفت و امد بودم تا مرگش فرا رسید. نزدش نشسته بودم که جان می داد زمانی بیهوش شد و سپس به هوش آمد و گفت: ابا بصیر! صاحبت برای ما وفا کرد و سپس درگذشت. رحمت خدا بر او باد.

    چون حج گزاردم نزد امام صادق علیه السلام رسیدم و اجازه خواستم چون خدمتش رفتم هنوز یک پایم در صحن خانه و یک پایم در راه رو بود که از داخل اتاق بی آنکه چیزی بگویم فرمود: ای ابا بصیر ! ما برای رفیقت وفا کردیم.

     

    روایت پنجم) 

    یونس بن یعقوب گوید: شنیدم موسی بن جعفر علیه السلام می فرمود: من پدرم را در دو جامعه شطوی که لباس احرامش بود و نیز با یکی از پیراهن های خودش و عمامه علی بن الحسین علیهما السلام و بردیکه آن را به چهل دینار خریده بود کفن کردم.

    .

    اصول کافی، ج2

    ترجمه مصطفوی

    موضوعات: ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
    [جمعه 1400-09-12] [ 04:26:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت