روایت هایی از زندگی امام صادق علیه السلام

روایت هایی از زندگی امام صادق علیه السلام

 

امام صادق علیه السلام در سال 83 متولد شد و در ماه شوال 148 درگذشت و 65 سال داشت و در قبرستان بقیع که پدرش و جدش و حسن بن علی علیهم السلام مدفون بودند، یه خاک سپرده شد. مادرش امّ فروه دختر قاسم بن محمد ابی بکر است و مادرامّ فروه اسماء دختر عبد الرحمن بن ابی بکر است.

 

روایت اول)

امام صادق علیه السلام فرمود: سعید بن مسیب و قاسم بن محمد بن ابی بکر و ابو خالد کابلی از موثقین اصحاب علی بن الحسین علیهما السلام بودند و مادر من با ایمان و تقوی و نیکوکار بود و خدا هم نیکوکاران را دوست دارد.

مادرم گفت که پدرم به او فرمود: ای امّ فروه ! من در هر شبانه روز هزار بار برای گنهکاران از شیعیانم خدا را می خوانم؛ زیرا« ما با دانائی بثواب و پاداش بر مصیباتی که به ما وارد می شود صبر می کنیم ولی آنها بر آنچه نمی دانند صبر می کنند.»

 

شرح: یعنی ما می دانیم و یقین داریم که بلاها و مصیباتی که بر ما وارد می شود در برابر چشم خداست و او از همه آنها آگاه و مطلع است و دقیقا به حساب آنها رسیدگی می کند و انتقام ما را می گیرد و پاداش بزرگ ما را  عنایت می کند از این رو سید الشهداء حسین بن علی علیه السلام چون در روز عاشورا کودک شیرخوار را هدف تیر ساختن، فرمود: «هون ما نزل بی انه بعین الله » یعنی هر مصیبتی که بر من می رسد چون خدا ان را می بیند تحملش برایم سبک و آسان است ولی شیعیان و دوستان ما که این بصیرت و دانش را ندارند، صبر کردن آنها بر شدائد و بلاها سخت و دشوار است چنانکه حجامت و عمل جراحی برا ی مرد عاقل و فهمیده آسانتر و گواراتر است تا برای کودک غافل و نادان. از این رو ممکن اسن شیعیان گاهی در مصیبات جزع و فزع و بی تابی کنند و سخنی برخلاف رضای خدا گویندو گناهی بر آنها نوشته شود، لذا امام باقر علیه السلام برای آنها از خدا آمرزش می طلبد و یا آمرزش آن حضرت تنها از نظر احترام به آنهاست به جهت مقام و درجه ای که در این شکیبائی نزد خدا پیدا میکند.

 

روایت دوم) 

مفضل بن عمر گوید: ابوجعفر منصور (خلیفه عباسی) به حسن بن زید  که از طرف او والی مکه و مدینه بود پیغام داد که: خانه جعفر بن محمد را بسوزان او به خانه امام آنش افکند و به در خانه و راه رو سرایت کرد. امام صادق علیه السلام بیرون آمد و در میان آتش گام برداشته راه می رفت و می فرمود: منم پسر «أعرلق الثری» منم پسر ابراهیم خلیل الله.

شرح: «أعراق الثری» به معنی ریشه های در زمین است و آن لقب اسماعیل پیغمبر است و شاید جهتش این است که اولاد اسماعیل مانند رگ و ریشه در اطراف زمین پراکنده شدند و افتخار امام صادق علیه السلام به او از این نظر است که او فرزند شریف و گرامی جناب ابراهیم است.

 

روایت سوم)

یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج و حسین بن ثویر بن لبی فاخته نزد امام صادق علیه السلام بودند، حضرت فرمود: خزانه های زمین و کلید هایش نزد ماست اگر من بخواهم با یک پایم به زمین اشاره کنم و بگویم هرچه طلا داری بیرون بیار بیرون آورد. آنگاه با یک پایش اشاره کرد و روی زمین خطی کشید. زمین شکافته شد سپس با دست اشاره کرد و شمش طلائی به اندازه یک وجه بیرون اورد و فرمود: خوب بنگرید.

چون نگاه کردیم شمشهای بسیاری روی هم دیدیم که می درخشیدند. یکی ار ما به حضرت عرض کرد: قربانت! به شما چه چیزها عطا شود.؟ در صورتی که شیعیانتان محتاجند؟!

فرمود: همانا خدا دنیا و آخرت را برای شیعیان ما جمع کند و آنها را به بهشت پر نعمت در آورد و دشمن مار را به دوزخ برد.

 

روایت چهارم)

ابوبصیر گوید: من همسایه ای داشتم که پیرو سلطانی بود و مالی به دست آورده بود. مجلسی برای زنان آوازه خوان آماده می ساخت و همگی نزدش انجمن می کردند. خودش هم می نوشید. من بارها به خودش شکایت بردم و گله کردم ولی او دست برنداشت. چون پا فشاری زیاد کردم به من گفت: من مردی گرفتارم و تو مردی هستی بر کنار و با عافیت اگر حال مرا به صاحبت (امام صادق علیه السلام) عرضه کنی امیدوارم خدا مرا به وسیله تو نجات بخشد.

گفتار او در دلم تاثیر کرد چون به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، حال او را بیان کردم.

حضرت به من فرمود: چون به کوفه بازگردی نزد تو آید به او بگو جعفر بن محمد می گوید: تو آنچه را بر سرش هستی واگذار، من بهشت را از خدا برای تو ضمانت می کنم.

چون به کوفه بازگشتم او و دیگران نزد من آمدند من او را نزد خود نگاه داشتم تا منزل خلوت شد آنگاه به او گفتم : ای مرد! من حال تو را به حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد امام صادق علیه السلام عرض کردم. به من فرمود: چون به کوفه بازگشتی نزد تو آید به او بگو تو آنچه را بر سرش هستی واگذار، من بهشت را از خدا برای تو ضمانت می کنم.

او گریست و گفت: تو را به خدا امام صادق علیه السلام به تو چنین گفت؟

من سوگند یاد کردم که او به من چنین گفت.

گفت : تو را بس است.

سپس برفت و بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا بخواست. چون برفتم دیدم پشت در خانه خود برهنه نشسته است. به من گفت: ابا بصیر! هر چه در منزل داشتم بیرون کردم و اکنون چنانم که می بینی.

ابوبصیر گوید: من نزد دوستانم رفتم و پوشاکی برایش گرد آوردم. چند روز دیگر گذشت دنبالم فرستاد که من بیمارم نزد من بیا. من نزدش رفتم و برای معالجه او در رفت و امد بودم تا مرگش فرا رسید. نزدش نشسته بودم که جان می داد زمانی بیهوش شد و سپس به هوش آمد و گفت: ابا بصیر! صاحبت برای ما وفا کرد و سپس درگذشت. رحمت خدا بر او باد.

چون حج گزاردم نزد امام صادق علیه السلام رسیدم و اجازه خواستم چون خدمتش رفتم هنوز یک پایم در صحن خانه و یک پایم در راه رو بود که از داخل اتاق بی آنکه چیزی بگویم فرمود: ای ابا بصیر ! ما برای رفیقت وفا کردیم.

 

روایت پنجم) 

یونس بن یعقوب گوید: شنیدم موسی بن جعفر علیه السلام می فرمود: من پدرم را در دو جامعه شطوی که لباس احرامش بود و نیز با یکی از پیراهن های خودش و عمامه علی بن الحسین علیهما السلام و بردیکه آن را به چهل دینار خریده بود کفن کردم.

.

اصول کافی، ج2

ترجمه مصطفوی

موضوعات: ◀جلد2, ✔مطلب ندارد
[جمعه 1400-09-12] [ 04:26:00 ب.ظ ]