ایمان عبدالمطلب و ابوطالب | ... | ||
ایمان عبدالمطلب و ابوطالب
روایت اول) درست بن ابی منصور از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام پرسید که : آیا ابوالطالب بر پیغمبر صلی الله علیه و آله حجت بود؟ فرمود : نه بلکه وصایای (پیغمبران) نزد او به امانت بود و او تحویل پیغمبر داد. راوی گوید: من گفتم: وصایا را به او داد چونکه حجت بود؟ فرمود: اگر بر او حجت می بود، وصیت را تحویل او نمی داد. عرض کردم: پس حال ابوالطالب(از نظر عقیده) چگونه بود؟ فرمود: او پیغمبر و آنچه آورده بود، اقرار کرد و وصایا را به او تحویل داد و همان روز درگذشت. شرح- علامه مجلسی (ره) پنج توجیه برای این روایت ذکر می کند ولی آنچه را خودش انتخاب می کند این است که: درست بن ابی منصور پرسید که : آیا ابوالطالب حجت و امام بر پیغمبر بود؟ حضرت پاسخ داد: نه! زیرا اگر اشتباه تو از این جهت است که شنیده ئی ابوالطالب به پیغمبر وصیت کرد، مقصود این است که وصایا و امانتهای پیغمبران سابق نزد او بود و او به پیغمبر تحویل داد و ابوالطالب در اینجا یک امانت نگهدار بیش نبود نه انکه خودش حجت و امامی باشد و پیغمبر را وصی و جانشین خود کرده باشد. سائل معنی سخن امام را نفهمید و دوباره پرسید: مگر دادن وصایا به پیغمبر صلی الله علیه و آله معنیش این نیست که او حجت بر پیغمبر است؟ حضرت جواب داد: چنین نیست، بلکه این عمل ابوالطالب با عقیده تو مخالف و منافات دارد و مقصود از اقرار ابوالطالب در روز مرگش اقرار ظاهری او بود که دیگران هم اگاه باشند.
روایت دوم)
عبدالمطلب به تنهائی یک امت مبعوث شود، رونق سلاطین و هیئت پیغمبران داشته باشد و این به جهت آن استکه او نخستین معتقد به «بداء» بود. و فرمود: عبدالمطلب رسول خدا صلی الله علیه و اله را به سوی ساربانانش فرستاد تا شتران فرار کرده را گرد آورد. حضرت دیر کرد. عبدالمطلب حلقه در خانه کعبه را گرفت و می گفت: پروردگارا اهل خود را هلاک می کنی؟ اگر چنین کنی امری از جانب تو ظاهر گشته است.»( زیرا من در کتب و اخبار پیغمبران گذشته خوانده ام که این نوه من پیغمبر خواهد شد، اگر در کودکی بمیرد معلوم می شود برای خدا بداء حاصل شده است.) سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله شتر ها را اورد و عبدالمطلب در هر جاده و دره ئی کسی را به جست و جوی پیغمبر فرستاد و فریاد میزد:« پروردگارا اهل خود را هلاک می کنی؟! اگر چنین کنی برای تو بدا حاصل گشته است.» چون چشمش به پیغمبر صلی الله علیه و آله افتاد او را در بر گرفت و بوسید و فرمود: پسر جانم پس از این تو را دنبال کاری نفرستم زیرا می ترسم ناگهان گرفتار و کشته شوی.»
روایت سوم)
. اصول کافی، ج2 ترجمه مصطفوی
[جمعه 1400-07-09] [ 10:51:00 ق.ظ ]
لینک ثابت |