ماجرای خلافت از زبان حضرت علی | ... | ||
سقیفه و ماجرای خلافت در سال 37 هجرى در صفّين، شخصى از طايفه بنى اسد پرسيد: چگونه شما را از مقام امامت كه سزاوارتر از همه بوديد كنار زدند؟ فرمود:
ليكن تو را حق خويشاوندى است، و حقّى كه در پرسيدن دارى و بى گمان طالب دانستنى. پس بدان كه: آن ظلم و خود كامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحميل شد، در حالى كه ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استوارتر بود، جز خودخواهى و انحصار طلبى چيز ديگرى نبود كه: گروهى بخيلانه به كرسى خلافت چسبيدند، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشيدند، داور خداست، و بازگشت همه ما به روز قيامت است.
شكوه از ستم هاى معاويه
كه روزگار مرا به خنده آورد از آن پس كه مرا گرياند. سوگند به خدا! كه جاى شگفتى نيست، كار از بس عجيب است كه شگفتى را مى زدايد و كجى و انحراف مى افزايد. مردم كوشيدند نور خدا را در داخل چراغ آن خاموش سازند، جوشش زلال حقيقت را از سر چشمه آن ببندند، چرا كه ميان من و خود، آب را وبا آلود كردند. اگر محنت آزمايش از ما و اين مردم برداشته شود، آنان را به راهى مى برم كه سراسر حق است، و اگر به گونه ديگرى انجامد: (با حسرت خوردن بر آنها جان خويش را مگذار، كه خداوند بر آنچه مى كنند آگاه است). . خطبه 162 نهج البلاغه . موسسه اهل البیت
[دوشنبه 1399-05-27] [ 07:20:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|