مجموعه درجات ایمان

مجموعه روایات درباره درجات ایمان

 

روایت اول)

امام صادق علیه السلام فرمود: خدای عزّوجلّ ایمان را هفت سهم قرار داد:

1-   نیکوکاری

2-   راستگوئی

3-   یقین

4-   رضا

5-   وفاء

6-   علم

7-   بردباری

سپس آن را میان مردم تقسیم فرمود. به هرکس هفت سهم داد، او کامل است و بردارنده ایمان و به برخی از مردم فقط یک سهم داد و به بعضی دو سهم و به دسته ایی سه سهم تا به هفت سهم قسمت کرد. سپس فرمود به کسی که یک سهم ایمان دارد به اندازه دو سهم تحمیل نکنید  و نه به کسی که دو سهم دارد به اندازه سه سهم که سنگین بارشان خواهید کرد. همچنین تا به هفت سهم برسند.

شرح: مقصود این است که استعداد و قابلیت اشخاص در پذیرش ایمان مختلف است و خدا هرکس را به اندازه استعدادش تکلیف کرده و بازخواست می نماید. شما هم در علوم و اعمال و اخلاق دینی از هرکس به قدر وسع و طاقت و استعداد و قابلیتش متوقع باشید که تحمیل بیش از استعداد و طاقت او را سنگین بار و خسته و وامانده کند.

 

روایت دوم)

مردی از اصحاب ما سرّاج که خادم امام صادق علیه السلام بود گوید: زمانی که امام صادق علیه السلام در حیره بود، مرا با جماعتی از دوستانش دنبال کاری فرستاد ، ما رفتیم. سپس وقت نماز عشاء مراجعت کردیم. بستر من در گودی زمینی بود که در آنجا منزل کرده بودیم. من با حال خستگی و ضعف آمدم و خود را انداختم. در آن میان امام صادق علیه السلام آمد و فرمود: نزد تو آمدیم.

من راست نشستم و حضرت هم سر بسترم نشست و از کاری که مرا دنبالش فرستاده بود پرسید. من هم گزارش دادم. حضرت حمد خدا کرد.

سپس گروهی سخن به میان آمد که من عرض کردم: قربانت گردم! ما از انها بیزاری می جوئیم زیراآنها به آنچه ما عقیده داریم، عقیده ندارند.

فرمود: آنها ما را دوست دارنددو چون عقیده شما را ندارند از آنها بیزاری می جوئید؟

گفتم: آری!

فرمود: ما هم عقایدی داریم که شما ندارید پس سزاوار است که ما هم از شما بیزاری جوئیم؟

عرض کردم: نه به خدا قربانت گردم، بیزاری نجوئیم؟[از آنها]

فرمود: آنها را دوست بدارید و از آنها بیزاری مجوئید زیرا برخی از مسلمین یک سهم و برخی دو سهم و برخی سه سهم و برخی چهار سهم و برخی پنج سهم و برخی شش سهم و برخی هفت سهم(از ایمان) را دارند.

…..

اکنون برایت مثالی میزنم؛ مردی همسایه ای نصرانی داشت او را به اسلام دعوت کرد و در نظرش جلوه داد تا پذیرفت. سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد .

گفت: کیست؟

گفت: من فلانی هستم.

گفت: چکار داری؟

گفت: وضو بگیر و جامه هایت را بپوش و همراه ما به نماز بیا.

او وضو گرفت و جامه هایش را پوشید و همراه او شد. هر چه خدا خواست نماز خواندند و سپس نماز صبح گزاردند تا صبح روشن شد.

نصرانی دیروز برخاست به خانه اش برود. آن مرد گفت: کجا می روی؟ روز کوتاه است و چیزی تا ظهر باقی نمانده.

همره او نشست تا نماز ظهر را هم گزارد

باز آن مرد گفت: بین ظهر و عصر مدت کوتاهی است.

او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواند. سپس برخاست تا به منزلش برود.

آن مرد گفت: اکنون آخر روز است و از اولش کوتاهتر است.

او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم گزارد. باز خواست به منزلش برود به او گفت: یک نماز بیش باقی نمانده.

ماندند تا نماز عشاء را هم خواند. انگاه از یکدیگر جدا شدند.

چون سحرگاه شد نزدش آمد و در زد.

گفت: کیست؟

گفت: فلانی هستم

گفت: چه کار داری؟

گفت: وضو بگیر و جامه هایت را بپوش و بیا با ما نماز گزار.

تازه مسلمان گفت: برای این دین شخصی بیکارتر از من را پیدا کن که من مستمند و عیال وارم.

امام صادق علیه السلام فرمودند: او را دینی وارد کرد که از آن بیرونش آورد.

 

 روایت سوم)

امام صادق علیه السلام فرمود: اگر مردم میدانستند که خدای تبارک و تعالی این مخلوق را چگونه آفریده هیچ کس دیگری را سرزنش نمی کرد.

عرض کردم: أصلحک الله-مگر چگونه بوده است؟

همانا خدای تبارک تعالی اجزائی آفرید و آنها را تا 49 جزء رسانید. سپس هر جزئی را ده بخش کرد آنگاه آنها را میان مخلوق پخش کرد و به مردی یک دهم جزء داد و به دیگری دو دهم تا به یک جزء کامل رسانید و به دیگری یک جزء و یک دهم داد و به دیگری یک جزء و دو دهم و بهدیگری یک جزء و سه دهم تا به دو جزء کامل رسانید. سپس به همین حساب  به آنها داد تا به عالی ترینشان 49 جزء داد.

پس کسی که تنها یک دهم جزء دارد نمی تواند مانند دو دهم جزء دار باشد و نیز آنکه دو دهم دارد مثل صاحب سه دهم نتواند بود و نیز کسی که یک جزء کامل دارد نمی تواند مانند دارای دو جزء باشد و اگر مردم میدانستند که خدای عزّوجلّ این مخلوق را بر این وضع آفریده هیچ کس دیگری را سرزنش نمی کرد.

 

روایت چهارم)

عبدالعزیز قراطیسی گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: ای عبدالعزیز ایمان مانند نردبانی است که ده پله دارد و مومنین پله ای را بعد از پله دیگر بالا می روند. پس کسی که در له دوم است نباید با آنکه در پله اول است بگوید: « تو هیچ ایمان نداری تا برسد به دهمی.

پس ان که را از تو پست تر است دور نینداز که بالاتر از تو تو را دور اندازد و چون کسی ار یک درجه پائین تر از خود دیدی با ملایمت او را به سوی خود کشان و چیزی را هم که طاقتش را ندارد بر او تحمیل مکن که او را بشکنی زیرا هر که مومنی را بشکند بر او لازم است جبرانش کند.

شرح: از مجموع دو روایت بدست می آید که خدای تبارک و تعالی به هر یک از افراد انسان قابلیت و استعداد مخصوصی عنایت فرموده است که ممکن نیست از آن مقدار تجاوز کند و به درجه بالاتری که استعدادش را ندارد برسد. ولی هرکس نسبت به مقدار استعداد و ظرفیت خدادادی خویش با فعلیت و ثبات از مادر متولد نمی شود. بلکه عطاء خداوند تنها قابلیت است و خود او باید با مجاهدت و کوشش در اکتساب استعداد خود را به مرحله فعلیت برساند.

روایت اخیر ناظر به کسانی است که با این مرحله دیگران برخورد می کنند و در واقع بهترین روش تعلیم و تربیت است که در چند جمله کوتاه بیان شده است:

1-   اگر تو در پله دوم و دیگری در پله اول از علوم و معارف و اخلاق است ولی استعداد ترقی به پله دوم را دارد او را مأیوس و دل شکسته مکن و به او مگو : تو قابل نیستی و چیزی نخواهی شد.

2-   درصدد تعلیم و تربیت او باش.

3-   از او توقع نداشته باش که در یک روز و با چند جمله به درجه تو رسد بلکه با نرمی و ملایمت و آهسته از او دستگیری کن. تا به قدر استعدادش ترقی کند.

4-   بدان که اگر دل مومنی را شکستی و او را از تحصیل معارف دلسرد کردی بر تو لازم است که این شکست را جبران کنی و دوباره به تشویق و ترغیب او بپردازی.

 

روایت پنجم)

صباح بن سیابه گوید: امام صاق علیه السلام فرمود: شما را با بیزاری چه کار؟! از یکدیگر بیزاری می جوئید؟

همانا مومنین بعضی از بعض دیگر افضل اند و بعضی از بعض دیگر نمازش بیشتر است و بعضی تیز بینی اش بیشر است و همین است درجات ایمان.

.

اصول کافی، ج3

ترجمه مصطفوی

موضوعات: ◀احادیث برگزیده اصول کافی, ✔مطلب ندارد, جلد3
[پنجشنبه 1401-07-28] [ 09:55:00 ب.ظ ]